قانون و جنگل، واژهایی پر محتوا، پیچیده و البته همزاد. دو یار قدیمی که قصه وصال آنها به سالیان بسیار دور برمیگردد. زمانی که هیچ انسانی آن را به خاطر ندارد. به ظاهر جنگل قانون بیبنیاد و نادرستی دارد. چرا که هر کس که اتفاقی ناخوشایند با چاشنی ظلم و ستم میبیند آن را مترادف قانون جنگل میپندارد. برای پیبردن به صحت این ماجرا ابتدا باید جنگل را شناخت. باید جنگل را لمس کرد و با تمام وجود به ماهیت آن پیبرد. بر خلاف تصور، تعریف و تفسیر جنگل آسان نیست اما به زبانی ساده، جنگل مکانی است طبیعی با مجموعهای از درختان، گیاهان، جانوران، حشرات و غیره که بهصورت جوامعی مجزا اما درهم تنیده با یکدیگر در تعامل هستند و سازگار شدهاند. در جنگل هر عضو نقش خاص و مهمی بر عهده دارد و تمام مدت حیات خود به وظیفهاش عمل میکند. برخی ساده و بیآلایش، برخی شاخص و پر زرق و برق. تعدادی تولیدکننده و تعدادی مصرفکننده. عدهای بیآزار و برخی درنده و خونخوار. این مجموعهی عظیم و پیچیده در طی سالیان متمادی در کنار هم بارها و بارها دچار تحولات مختلف شده و میزبان طوفانها و سیلابهای فراوان بودهاند. از چه آتشهایی که نرنجیده ولی جان سالم بدر بردهاند. آفتاب بیرحم تابستان و برف سهمیگن زمستان نتوانسته جنگل و ساکنانش را از پای در بیاورد. پس از هر ماجرا و در گذر هر اتفاق تلخ یا شیرین؛ همچنان چرخهی حیات در جریان بوده و در پس هر مرگی تولدی زیبا نمایان شده است.
چه چیزیست که این مجموعه عظیم و متفاوت، از گیاه و گیاهخوار تا درندهی خونخوار را در کنار هم نگاهداشته و با مهارت تمام و در عین تضادها و پیچیدگیها به اوج شکوه و زیبایی رسانده؟
پاسخ روشن است: "قانون جنگل". آری همه اینها به خاطر آن است که جنگل قانون دارد. قانون واقعی. درست و حسابی. قانونی که مجریان آن وظیفه شناساند. اهل رشوه و زیرمیزی نیستند. با این حال ما انسانها هر وقت که حقی ناحق میشود و ظلمی نمایان میشود، بیرحمانه و ناآگاهانه آن را با قانون جنگل همسان میکنیم! مگر قانون جنگل چیست؟ درست است که گاهی اتفاقاتی خشونتبار رخ میدهد؛ اما آن هم دلیل دارد. هیچ شیری از سر تفنن و خوشگذرانی شکار نمیکند. هرگز بیش از نیازش نمیخورد. حتی باقیمانده غذایش را بیهوده دور نمیاندازد. برای بقیه هم سهمی در نظر میگیرد. شاید برای همین است که میگویند سلطان جنگل است. در جنگل اسرافی وجود ندارد! اگر خونی هم ریخته میشود، توازنی ایجاد میشود. توازنی که منجر به پایداری اکوسیستم میشود. این چیزها همه قانون دارند. چشمان زیبای آهوان بیانگر ذوق و هنر نقاش چیره دست طبیعت هستند که الهام بخش شاعران بسیار شده و زیبایی شعر را به کمال رساندهاند. اما همین موجودات دوستداشتنی اگر تعدادشان از حدی بگذرد، چرخهی حیات با مشکل روبرو خواهد شد. استفاده بیشازحد از گیاهان در نهایت منجر به از بین رفتن این کارخانههای تولید طبیعی خواهد شد که نتیجه آن نابودی حیات است. اینجاست که قانون جنگل خودنمایی میکند.
به راستی که جنگل با قانونش، استاد مدیریت و پایداری است. واژههایی که انسانها پس از دستاندازی و هجوم به جنگل بهعنوان راه چاره و نجات جنگل بیان کردهاند و میخواهند چیزی را به جنگل یاد دهند که خود استاد آن بوده است. جنگل هرگز اهل افراط و تفریط نبوده. این ندانمکاری آدمها است که حال جنگلها دیگر مثل سابق نیست. جنگل اگر زبان داشت –که البته دارد و ما متوجه نمیشویم- حتما فریاد میزد که آی آدمها شما که من و قانونم را به سخره گرفتهاید. اگر راست میگویید چرا قوانین خودتان این همه تبصره دارد؟ چرا مجبور به اصلاحیه میشوید؟ با این وجود همیشه دچار مشکل هستید و هرجا که کم میآورید آن را به جنگل نسبت میدهید.
قانون جنگل علیرغم آنچه که انسانها میگویند، در کنار معدود صحنههای حزنانگیز، سراسر شور و سرزندگی است. طراوت و جلوهی روح بخش جنگل، نوای بلبلان و خروش نهرها همه و همه نمایانگر گوشههای از بهشت خدا هستند که در کنار منافع بیشمار، درسهای بسیاری در دل خود برای انسانها دارند. از هوایی که نفس میکشیم تا لباسی که میپوشیم، از خانههایمان و وسایل مختلف همه و همه محصول جنگلی هستند که قانونش را قبول نداریم. انسان به جنگل زخم میزند تبر میزند میسوزاند، اما جنگل میبخشد. قانون جنگل سوختن و ساختن است. ایثار و فداکاری است. تیشه خوردن و سایه بخشیدن است. کاش همه جا قانون جنگل حکمفرما بود.
به قول سهراب سپهری:
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایهاش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست
شور من میشکفد.
***
ادامه دارد...